.....رقص

ساخت وبلاگ
فقط غافل بودند ....

وگرنه   ....گناهی عظیم بر گردنشان نبود .....

سکوت نگاه هایشان وهم اور بود ..تاریک بود و  رده های نور های کمی انجا بود ....

کسی را نمیدیدم درست....اما ....

میدیدم عبوس اند .... اما ساز میزدند و میرقصیدند ...

با  دلدار هایشان میرقصیدند ....

نوبت به تو که رسید 

 

امدی  و رقصیدی ...

 

نه با دلدارت....

 

با شیطان ....

.....

و دندان هایش را در گردنت فرو کرد و خونت راخورد ....

و من با تپش قلب بیدار شدم ....

به تو زنگ زدم ...

تعریف کردم اما....

نه ....

تو نبودی ....

او ...تو ...نبودی ....

 من بودم و گوشی را قطع کردم....

....

من بودم....

من....

یک فنجان درد...
ما را در سایت یک فنجان درد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shab7sale بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 4:12